آن روز که پدر ز پسر می کند فرارما را ولای شاه نجف می دهد قرار.تقدیر نه ! عنایت مولا به کار ماستچرخیده زیر پای علی چرخ روزگار.گر صد هزار بار به دنیا قدم نهممن روی می کنم به نجف صد هزار بار.گفتند مرگ لحظه ی تشریف حیدر استمردند عاشقان وصالش به اختیار.نان جوین سفره اش آنقدر خشک بودکه لب نمی زدند فقیران روزگار.هر کس به یک طریق در ایوان او خوش استیک عده بین سجده و یک عده می گسار.با گوشه ی عباش به آتش اشاره کردناگاه بر خلیل گلستان شد آشکار.وقت سرشتن گِل ما ذات کردگارفرمود : بوتراب ! تراب از نجف از بیار.انگورهای روی ضریحش برای خلقمستی ما ز نام علی گشت پایدار.تولیت حریم علی دست فاطمه استگر پرده را خدا بزند لحظه ای کنار...سید پوریا هاشمی
.
نظرات