اشعار آیینی خیمه...

شوق وصل تو

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 28 شهریور 1402

از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن

متن شعر

از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن
من به پایان آمده کارم ، خودت آغاز کن
.
شوق وصل تو مرا کشته است بس کن ای حبیب
با دلم بازی نکن این قدر ؛ در را باز کن
.
بی نیازِ مطلقی اما ز باب عاشقی
گفته ای : ” من می خرم … بنده برایم ناز کن ”
.
من صدایم در نمی آید ؛ خجالت می کشم
در مناجاتت مرا داوود خوش آواز کن
.
هر شبم بی ذکر و یادت طی شد و عمرم گذشت
تو بیا و امشبم را یک شب ممتاز کن
.
من جوانی کرده ام آخر سرم خورده به سنگ
با دو دست رحمتت قدری سرم را ناز کن
.
معجزه می خواهد آخر این دل آلوده ام
با ولای مرتضی در سینه ام اعجاز کن
.
یا قدیمَ المَنِّ وَ الرَّحْمَه بِمَولانا الحُسَین
جلوه ی رحمانی ات را باز هم ابراز کن
.
سینه زن ! گیرم که بالت را شکسته معصیت
یک حسین امشب بگو تا کربلا پرواز کن
.
فاطمه روضه گرفته ، ای خدا لطفی کن و …
… بهر یاری کردنش چشم مرا سرباز کن
.
سنگ هم خوردی عزیزم پیرهن بالا نزن
چاره ای بر تیر آن ملعون تیرانداز کن
.
دستبافم را به غارت برده اند ، ای بی کفن
چادر من را بگیر و زود رو انداز کن
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.

آثار دیگر

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *