جان بر لب ما آمد و جان از بر ما رفت
برخیز ! ببین کعبه ی جان ، سوی منا رفت
.
” دور از رخ او ، دم به دم از دیده ی زمزم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت “
.
با روح الامین از غم آن ماه بگویید
نور جبل النور ، بگو روح حرا رفت
.
با حِجر بگویید ز سوز غم هجران
از درد بمیریم که از دست دوا رفت
.
” احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت “
.
در جامه ی احرام مگر تیغ نبستند ؟
گفتند ز چه ” آبروی مکه ، کجا رفت ؟ “
.
می رفت که ره گم نشود – رهروِ عاشق ! –
می پرسی اگر کعبه ی عشاق چرا رفت
.
از ” کرب ” و ” بلا ” در ره جانان چه هراسی ست ؟
او کعبه ی جان بود و سوی ” کرب و بلا ” رفت
.
هر کس که نشد همسفرش در سفر عشق
یک عمر خطا رفت ، خطا رفت ، خطا رفت
.
“؛گفتی که وصالش به دعا باز توان یافت
برخیز که عمرت همه در کار دعا رفت “
.
برخیز که امسال ز حج باز نمانی
برخیز ببین کعبه ی جان سوی منا رفت
.
.
.
یوسف رحیمی
.
نظرات