در را ببند فضّه ، جارو بکش زمین را
تا هیچ کس نفهمد دیشب کبوتری رفت
.
خاکستر پرش را از روی خاک بردار
تا خاکیان نفهمند از خانه آن پری رفت
.
امروز چشم خورشید آیینه ی غزل نیست
بانوی مهربانی دیگر در این محل نیست
.
آیینه ها شکسته ، دست بهار بسته
خورشیدمان به سمت دنیای دیگری رفت
.
چیزی به شب نمانده ، سجاده را بیاور
آن آیه های بر خاک افتاده را بیاور
.
باید جهاز او را ، چادر نماز او را
تحویل دخترش داد ، وقتی که مادری رفت
.
در را ببند فضه ! دیگر کسی نیاید
دشمن به جشن در این دلواپسی نیاید
.
دیگر کسی به جز غم در را نمی گشاید
جان مجسمی سوخت ، روح مصوری رفت
.
در کوچه های بن بست تکرار می شود درد
در چاه های متروک انبار می شود درد
.
در خواب می رود عشق ، بیدار می شود درد !
در را ببند ! مادر ، از راه بهتری رفت !
.
.
.
نغمه مستشار نظامی
.
نظرات