اشعار آیینی خیمه...
اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 10 تیر 1403

طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار

متن شعر

طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار

در مدح گل باغ علی ، میثم تمار

.

آن شیردل بیشه ی سرسبز ولایت

آن عاشق و دل باخته ی مکتب ایثار

.

در چرخ کمال علوی ، اختر دانش

بر باب علوم نبوی ، صاحب اسرار

.

پرسید از آن شیفته ی آل محمد

فخر دو جهان ، شیر خدا حیدر کرار

.

کای دوست ! چه حالی است تو را گر ز ره کین

در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار ؟

.

هم دست تو ، هم پای تو از تیغ شود قطع

آرند زبان از دهنت فرقه ی اشرار

.

گفتا که اگر دادن جانم به ره توست

جانم به فدای تو ! به هر لحظه دو صد بار

.

گویند که در کوفه حبیب‌ بن‌ مظاهر

برخورد به او خنده‌ زنان بر سر بازار

.

فرمود که ای یار علی ! در همه احوال

بینم که در این راه کشی محنت بسیار

.

در پاسخ او میثم تمار چنین گفت :

ای پور مظاهر ! زهی از دولت بیدار !

.

بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ

در راه حسین‌ بن‌ علی ، رهبر احرار

.

مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف

لبخند تمسخر زده با حالت انکار

.

چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند

صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار

.

میثم ز سر دار بلا سر به در آورد

چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار

.

دو پا و دو دستش ز بدن ، قطع و زبانش

گویا به ثنای علی و عترت اطهار

.

فریاد زد : ای مردم ! دانید علی کیست ؟

احمد چو علی هست و علی ، احمد مختار

.

دانید علی کیست ؟ همان کس که به فرداست

مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار

.

دانید علی کیست ؟ علی ، جان رسول است

قرآن محمد به فصاحت کند اقرار

.

دانید علی کیست ؟ علی محور توحید

دانید علی کیست ؟ علی نقطه ی پرگار

.

بالله ! که با طاعت کونین نباشد

بر خصم علی جز شرر نار ، سزاوار

.

از منطق او کاخ ستم شد متزلزل

گفتی که مگر خطبه ی مولا شده تکرار

.

می‌ رفت که در کوفه فتد شور قیامت

وز تخت شود زاده ی مرجانه نگون‌ سار

.

با خشم رسیدند و بریدند زبانش

کز پیش از این ظلم ، علی بود خبردار

.

بعد از سه شب و روز از این وقعه ی جانسوز

زد نیزه به پهلوش عبیداللَّه غدّار

.

در راه علی کشته شدن آرزویش بود

جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار

.

نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم

تا واقعه ی کرب و بلا گشت پدیدار

.

شد نوبت جانبازی فرزند مظاهر

ماه اسدی ، آن اسد بیشه ی پیکار

.

از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت

چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار

.

پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد

تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار

.

گردید ز خون سر او سرخ ، محاسن

آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار

.

افسوس ! که شد پیکر آن حافظ قرآن

آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار

.

قاتل سر نورانی او برد به کوفه

گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار

.

می‌ رفت به هر رهگذر و کوی و بیابان

طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار

.

قاتل به تحیّر شد و پرسید از آن طفل

آیی ز چه همراه من ؟ ای طفل دل‌ افکار !

.

آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت :

این است سر باب من ، ای جانی خون‌خوار !

.

این حافظ قرآن و حمایتگر دین است

کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار

.

فرزند حبیب ! ای گل گلزار مظاهر !

فریاد مزن ؛ سوز دل خویش نگه دار

.

دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی

طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار

.

کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش

نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار

.

کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک

در بین عدو عترت خود دید گرفتار

.

” میثم ” ! جگر شیعه در این آتش غم سوخت

هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار

.

‌.

.

استاد حاج غلامرضا سازگار 

.

آثار دیگر

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *