عشق سخت است ، گرفتاری خود را دارد
فتح قله ست که دشواری خود را دارد
.
عشق وارستگی از فتنه ی دلبستگی است
شوق برخاستن از مهلکه ی خستگی است
.
عشق ! ما را برهان از خودمان دیر شدهذست
سفر از گردنه ی نَفْس ، نفس گیر شده ست
.
باز هم قافلهای آمد ، از آن قافله ها
مردهایی همه دلداده ، از آن یکدله ها
.
وه چه مردان نجیبی ، همه از خود رسته
همه از مشغله ی خویش به او پیوسته
.
با شهیدان ، همه از روز ازل هم کیش اند
همه فرماندهِ میدان گذشت از خویش اند
.
سخت شد این سفر و یکدله پیمان بستند
از مِه نفْس گذشتند و به او پیوستند
.
همه بی تاب ، که پروانه ی شمع اند همه
سخن از شعله ی عشق آمده ، جمع اند همه
.
گفتم ای عشق ، در آن مه نرسیدند از راه
گفت لا حول و لا قوة الا بالله
.
پیکر سوخته شان را سحری خواهی دید
پیش مرگ اند که از راه بیاید خورشید
.
عشق سخت است ، گرفتاری خود را دارد
فتح قله ست که دشواری خود را دارد
.
آن دو سیّد چه شنیدند شتابان رفتند
در دل کوه چه دیدند شتابان رفتند
.
مگر آن لحظه کسی روضه ی اکبر خوانده ؟
که به هر گوشه ، نشان از تن آن ها مانده
.
به چه عطری ست که در جنگل و مه پیچیده ست
آهویی می دود … انگار رضا را دیده ست
.
قصه ی عشق بنا شد به شنیدن برسد
کاروان گم شده در مه ، که به دیدن برسد
.
حاج قاسم پی آن هاست چراغی با اوست
برف می بارد و سنگینی داغی با اوست
.
برف می بارد و دنبال تنی می گردد
مثل یعقوب پی پیرهنی می گردد
.
برف می بارد و سردش شده انگار جهان
دست گرم تو کجا مانده ؟ خودت را برسان
.
عشق سخت است ، گرفتاری خود را دارد
فتح قلهست ، که دشواری خود را دارد
.
ایستادی صف اول ، صف خدمت ، ای مرد
چه می آید به تو امروز ، شهادت ، ای مرد !
.
خادمی در حرم عشق ، که حرمت داری
هرچه داری همه از صدق و امانت داری
.
گرچه محبوبی و چشم همگان دنبالت
ننشستی که بیایند به استقبالت
.
دیگر از طعنه و تهمت ، خبری نیست عزیز
ملتی آمده تشییع تو ، سیّد ! برخیز
.
رفته ای … باز تو را گرم دعاییم همه
خادم کوی رضا ! از تو رضاییم همه
.
دل ما از لب تو تشنه ی آموختن است
آخرین مرحله ی عشق ، همین سوختن است
.
در صف اول اگر مرد بمانی هنر است
و خودت را به شهیدان برسانی هنر است
.
هنر آن است که دلبسته ی خدمت باشی
در صف عشق ، صف صدق و شهادت باشی
.
زخم ها را همه با جان بپذیری بروی
هنر آن است که نشنیده بگیری بروی
.
ولی ای مرد ! جهانی ست تو را مرثیه خوان
میر این قافله را داغ زیاد است ، بمان
.
رهبرا ای که بر این درد ، تسلا دادی
پدری کردی و طاقت به دل ما دادی
.
ما که از داغ تو – کتمان نکنیم – آگاهیم
از خدا صبر برای دل تو می خواهیم
.
چشم این رود چهل ساله به دریاست هنوز
یک جهان نهر دعا ، پشت سر ماست هنوز
.
رود ، آن نیست که سنگی به رهش سد نشود
رود ، آن است که در راه مردّد نشود
.
عشق سخت است ، گرفتاری خود را دارد
فتح قله ست که دشواری خود را دارد
.
.
.
میلاد عرفان پور
.
نظرات