اشعار آیینی خیمه...
من ماجرا را خوب یادم هست ، چون کاروان ما جلوتر بود
اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 31 خرداد 1403

من ماجرا را خوب یادم هست

متن شعر

من ماجرا را خوب یادم هست ، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید ، دستور ، دستور پیمبر بود

.

چرخید سرهای شترهامان ، چون با محمد بود دل‌ هامان
فرمانبری از حرف پیغمبر ، با حج برای ما برابر بود

.

خیل عظیم حج گزاران را گرد درختانی کهن دیدیم
کار بنای سایه‌ بان‌ ها با عمار و سلمان و ابوذر بود

.

زنگ شترها از صدا افتاد ، از دشت حتی رد نمی‌ شد باد
راوی به حرف خویش پایان داد ، یعنی محمد روی منبر بود

.

” اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینی… ” ، ” مَن کُنتُ مَولاهُ عَلی مَولاه … ”
بانگ رسایی داشت پیغمبر ، هرچند بعضی گوش‌ها کر بود

.

آن‌ ها که می‌ دیدند می‌ خواندند از چشم پیغمبر مرادش را
آن‌ ها که نشنیدند می‌ دیدند در دست او دست برادر بود

.

هم برکه هم دریا شهادت داد ، هم طور هم سینا شهادت داد
حتی شن صحرا شهادت داد ، حکم ولایت دست حیدر بود

.

از خندق و از بدر تا خیبر ، تا لحظه ی آخر که در بستر
از ابتدا حرف از ولایت بود ، آری ! ولایت حرف آخر بود

.

.

.

محمدحسین ملکیان

.

 

حمایت از سایت خیمه

آثار دیگر

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *