نور تو ، روح مرا منزل به منزل می برد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل می برد
.
مرد صحرایی و با تو شوق باران هم سفر
بوی بارانت مرا منزل به منزل می برد
.
عاقل و دیوانه محکومند ، آری چشم تو
هم ز مجنون می برد دل ، هم زِ عاقل می برد
.
” اهلبیت نور ” هستید ، ” آسمان وحی ” ها …. !
” جامعه ” ما را به شرح این فضائل می برد
.
ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم
شهر ری با اذن تو از کربلا دل می برد
.
مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را
گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل می برد
.
کربلا ، ظهر عطش ، گودال سرخ قتلگاه
اشک هایت عشق را تا آن مراحل می برد
.
.
.
فاطمه نانی زاد
.
نظرات