نگاه غرق غمت روضه های دلگیری است
غروب کودکی ات ، غصه ی سر پیری است
.
کتیبه ی دل ما ، داغدار ماتم توست
نوشته اش ، غم ذی الحجه تا مُحرّم توست
.
مدینه ای و به کرببلا گریز زدی
سری به خاطره ی نیزه های تیز زدی
.
اگرچه دور تو هم عده ای بلاخیزند
کنار بستر تو آب را نمی ریزند
.
کمی شلوغ شد و شور و شین را کشتند
غروب بود که دیدی حسین را کشتند
.
سری که نابلدانه بریده شد دیدی
تو غارت بدنش را به چشم خود دیدی
.
صدا زدی که چه آورده اند بر سر زینب
” سری به نیزه بلند است در برابر زینب “
.
میان تب ، پدرت را غریب سوزاندند
دل سه ساله تان را عجیب سوزاندند
.
صدای هلهله ی دشمنان تو را هم کُشت
تو کعب نیزه … لگد .. مُشت خورده ای از پُشت
.
ز دست بسته ی تو در طناب ، بی تابم
هنوز از غم و آه رباب، بی تابم
.
میان مردم شام ازدحام ، می دیدی
میان کاخ ، سر و تشت و جام می دیدی
.
.
.
رضا دین پرور
.
نظرات