نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را ، تمام فاصله را
.
هزار بار بمیرم برات ، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
.
تو انتهای غمی ، از کجا شروع کنم
خودت بگو ، بنویسم کدام مرحله را ؟
.
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
.
چه کودکی بزرگی ست این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
.
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد ، داغ یک گِله را
.
چقدر گریه نکردید با سه ساله ، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
.
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دِله را
.
هنوز یک به یک ، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
.
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
.
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را ؟
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
نظرات