اشعار آیینی خیمه...
پیِ خورشید ، شب تا صبح ، در سوزِ مِه و باران
اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 1 خرداد 1403
صاحب اثر

پیِ خورشید ، شب تا صبح ، در سوزِ مِه و باران

متن شعر

پیِ خورشید ، شب تا صبح ، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران

.

به گریه رد شدیم از کوه و جنگل ، برف می‌ بارید
سکوت شب به هم می‌خورد ، نم‌ نم حرف می‌ بارید

.

در آن کوه و کمر ، پژواک ایمان سخت دیدن داشت
صدای یا رضای مردم ایران شنیدن داشت

.

صدا ، همراه بوران ، در سکوت دشت می‌ پیچید
دعا ، با نام پیچک ، بر قنوت دشت می‌ پیچید

.

نمی‌ آمد به چشم هیچ‌ کس از بی‌ قراری ، خواب
کجا چیره شده یک‌ بار بر چشم‌ انتظاری ، خواب

.

به ظلمت تاختیم و صفحه ی تقویم فردا شد
گذشتیم از شبِ ناباور و خورشید پیدا شد

.

چه خورشیدی که صبحش در شفق انگار مقتل بود
طلوعش از ته یک درّه در اعماق جنگل بود

.

چه خورشیدی که رمز ذکر یا قدّوس می‌ دانست
که خود را خادم شمس‌ الشّموسِ طوس می‌ دانست

.

شهادت آرزویش بود و شد تعبیر رؤیایش
پس از یک عمر خدمت ، رفت در آغوش مولایش

.

.

.

میثم داوودی 

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *