چقدر خاطره از رنج های قافله داری
گمان کنم که به پایت هنوز آبله داری
.
اگر به هلهله سر برده اند از تو در آن دشت
ولی هنوز صبوری ، هنوز حوصله داری
.
تویی که کودکی ات را به پای نیزه دویدی
تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری
.
پِیِ که می رود آن دل ، دل شکسته و خونت ؟
به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری ؟
.
هنوز تیر سه شعبه نرفته است ز یادت
هنوز دلهره از خنده های حرمله داری
.
به شور و شوق کشیدی به بر هر آنچه بلا را
که گفته است که از درد و داغ ها گله داری ؟
.
.
.
حسن زرنقی
.
نظرات