نام تو پناه است ، نگاه تو امان است
آغوش تو ، دلبازترین جای جهان است
.
با نغمه ی نقاره ات ، ای حضرت خورشید !
نبض دل ما ، دم همه دم ، در ضربان است
.
سر از پی سر ، در دل صحن تو ، به خاک است
دل از پی دل ، از سر شوق تو ، روان است
.
با فاصله ، دلچسب ترین واجبِ عالم ،
آوردن نامت ، پس از آن ، گفتنِ جان است
.
من از تو شفا و تو صفا خواستی از من
حاجات من ، این است ، کرامات تو ، آن است
.
جاروست در این صحن ، به دستان بزرگان
خم ، در خم ایوان تو ، سرهای سران است
.
بی تاب رسیدیم و در ایوان تو دیدیم
آن ساحل امنی که خدا گفت ، همان است
.
اینجا چه خبرهاست ؟ که از چشمه ی هر دل
تا برکهی هر چشم ، خدا در جریان است
.
انکارِ تو ، ای شمس جهان ! کم هنری نیست
خفاش در این رشته ، هنرمند زمان است
.
از غیرت عشق است ، که آیینه ی حُسنت
از دیده ی آلوده ی بی نور ، نهان است
.
گفتند : مگو شاه ، به این شاه ، چه گویم ؟
«آن را که عیان است، چه حاجت به بیان است؟»
.
سلطان ، تو اگر نیستی ، ای قبله ی ما ! کیست ؟
وقتی که به دست تو ، دلِ اهل جهان است
.
شبگردم و این رخصتِ از شمس سرودن ،
لطف پسر حضرت موسی ، به شبان است
.
دل گفت : بچسبم به ضریحت ، دمِ دل ، گرم !
عقلم که فقط گفت : برو ، وقت اذان است
.
.
.
قاسم صرافان
.
نظرات