صحرا میان حلقه ی آتش اسیر بود
اُتراق ، در کویر عطش ناگزیر بود
.
روزی که نور سبز ولایت به عرش رفت
از قَدْر ، این کلاف ، روان تا غدیر بود
.
بر ریگ های داغ نشستند و چشم ها
در انتظار رویش بدر منیر بود
.
بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشت
یعنی زمین ، مطیع و زمان ، سر به زیر بود ..
.
گل کرد چون بهار در آن کوثر بهشت
دستی که آستانه ی خیر کثیر بود
.
افراخت بر سترگ بیابان ، بهار را
وقتی کویر ، تشنه ی جام امیر بود
.
قد می کشید قامت تندیس آفتاب
آنجا که صد ستاره ی روشن ضمیر بود
.
ای کهکشان نور ! که در زیر آسمان
دلها میان موج نگاهت اسیر بود
.
آغوش چشم های تو ، یک هُرم خاص داشت
خورشید در برابر چشمت حقیر بود
.
نامت چنان بهار مرا سبز سبز کرد
وقتی که در دلم رَدِ پای کویر بود ..
.
.
.
استاد غلامرضا شکوهی
.
نظرات