اشعار آیینی خیمه...

^ از ابتدای گدا بودنم گدای توام

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 24 آبان 1397

^ از ابتدای گدا بودنم گدای توام

متن شعر

از ابتدای گدا بودنم گدای توام
غلامزاده ام و نوکر سرای توام

.

ز کودکی فقط از کوچه ی تو رد شده ام
غریبگی نکن اینقدر ! آشنای توام

.

مرا بزرگ نکن ! کوچکت شدم کافی ست
طلا برای چه وقتی که خاک پای توام ؟!

.

به آفتاب قیامت چه کار دارم من ؟!
هزار شکر که در سایه ی عبای توام

.

دخیلم و به ضریح جدید بسته شدم
برای هیچ کسی نیستم برای توام

.

پرم شکسته پر دیگری تفضل کن
هوایی سحر گنبد طلای توام

.

به کربلا و مدینه به کاظمین قسم
گدای در به در شهر سامرای توام

.

چقدر خوب که پای شماست نوکریم
خوشم که سفره نشین امام عسکریم

.

به آب خشکی لب های تو شرر زده است
تمام حرف دلت را دو چشم تر زده است

.

شبیه فاطمه دستار بر سرت بستی
چه زهر بود که آتش به فرق سر زده است ؟!

.

تمام صورت و دشداشه ی تو خاکی شد
زمانه بر رخت از کربلا اثر زده است

.

تمام حجره برایت گریز سوختن است
غمی به روی دلت سقف و فرش و در زده است

.

کسی به پیش نگاهت زن تو را که نزد ؟!
درِ سرای تو را کِی چهل نفر زده است ؟

.

نه چشم های‌ نوامیس تو به مردم خورد
نه هیچ کس به نوامیس تو نظر زده است

.

نه تازیانه به دست‌ کسی ست در کوچه

نه دختران تو را موقع گذر زده است

.

نه هیچ کس به گلوی تو خنجری انداخت
نه هیچ کس به سر دخترت سپر زده است

.

اگرچه شهر غریبی ولی کفن داری
نرفته ای ته‌ گودال پیرهن داری

.

.

.

سید پوریا هاشمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *