اشعار آیینی خیمه...

دامان او ز دستم ، دامن کشان گذشت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 آبان 1397

دامان او ز دستم ، دامن کشان گذشت

متن شعر

دامان او ز دستم ، دامن کشان گذشت
بر مشت خاک مرده بگو آسمان گذشت
.
از دوری ات گذشت به دل نیت سرشک
آب از سر من و چمن و باغبان گذشت
.
ای من فدای پای تو ، بگذر ز خون من
خون ضعیف چیست که نتوان از آن گذشت
.
زین پس سگم بخوان که ندارم سر گریز
تیری که زد وفای تو از استخوان گذشت
.
داغی است بر دلم ز فراقت که سال هاست 
هر کس گذشت بر من ، شیون کنان گذشت
.
از خانمان مپرس که ما را ز درد دوست
همسایه نیز روز و شبش با فغان گذشت
.
عمری ست شرح دوست به آثار می دهیم
شد پیر زینب و علی اکبر جوان گذشت
.
ما ذره ایم و نام بلند تو آفتاب
” معنی ” به آفتاب توان ز آسمان گذشت

.

.

.

محمد سهرابی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *