اشعار آیینی خیمه...

تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 22 دی 1397

تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود

متن شعر

تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود

شعرم به شوق مدح تو آغاز می شود

.

همچون كلیم كار من اعجاز می شود

احساس قلبی ام به تو ابراز می شود

.

تا با توأم به مردم دنیا چه حاجت است

” خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است ؟ “

.

خاتون مشرقین سلام عرض می کنم

ای عین نور عین سلام عرض می کنم

.

بانی عالمین سلام عرض می کنم

آرامش حسین سلام عرض می کنم

.

این جمله ، حرف قلبی هرچه برادر است

 ” روزی که آمدی به زمین روز خواهر است “

.

چشم و چراغ عترت طاها خوش آمدی

آیینه دار هیبت مولا خوش آمدی

.

ای امتداد حضرت زهرا خوش آمدی

 ” سوّم امامزاده ی دنیا خوش آمدی “

.

آنسان که شرح عاشقی تو شنیدنی ست

لبخند تو به چهره ی ارباب دیدنی ست

.

چون در قفای عشق خودت با سر آمدی

بر هر چه عاشق است در عالم ” سرآمدی “

.

ای افتخار كرده به تو ذات سرمدی

الحق که تو ” عقیله ی آل محمّدی ” 

.

درد از دل رسول به سرعت عبور کرد

با تو خدیجه باز در عالم ظهور کرد

.

در تو صفات ذات خُدا جلوه گر شده

در خاک با تو مهر و وفا جلوه گر شده

.

اوج مقام صبر و رضا جلوه گر شده

کرب‌ و بلا به شام بلا جلوه گر شده

.

تو آمدی که زخم مدینه رفو شود

با خطبه ات بساط ستم زیر و رو شود

.

از شان تو خُداست که سر در می آورد

سلطان انبیاست که سر در می آورد

.

زهراست ، مرتضاست که سر در می آورد

مظلوم کربلاست که سر در می آورد

.

چون در خور مقام تو جز این نداشته

اسم‌ تو را خدای تو ” زینب ” گذاشته

.

با دیده ، دیدن تو میسّر نمی شود

نوری و خاطر تو مُکدّر نمی شود

.

بی تو حسین زندگی اش سر نمی شود

جز تو کسی که زینت حیدر نمی شود

.

با احتساب اینکه تویی زینت علی 

قطعاً یکی ست خَلق تو با خلقت علی

.

استاد تو خداست ، خُدایی علیمه ای

صدّیقه و مُطهّره ای و فهیمه ای

.

شخصاً شبیه فاطمه حق را ندیمه ای

اُخت الکریم ، بنت کریم و کریمه ای 

.

از بس که مثل شیرخدایی تو شیرزن

با دیدن تو یاد پدر می کند حسن

.

كوريِ چشم جُملگی بد نهادها

هیچند در برابرت ، ابن زیادها

.

ما نیستیم پیرو کج اعتقادها

عین نفهمی است اگر بی سوادها – – –  

.

گفتند شام و کوفه تو را بی نقاب دید

بالله ؛ حجاب نیز تو را در حجاب دید

.

داغی که پیر کرد تو را درد شام بود

با اینکه دورتان همه جا ازدحام بود

.

با تو وقار اهل حرم مستدام بود

آنجا که حُبّ حیدر و زهرا حرام بود

.

با بودن تو شعبه ای از کربلا شده

در زینبیّه اش نجف از نو بنا شده

.

اندازه ی تو هیچ كسی غم ندیده است

داغی كه دیده ای تو مُحرّم ندیده است

.

نسل بشر كه هیچ مَلَك هم ندیده است

با اینكه درد و داغ ، دلت كم ندیده است

.

جز حمد كردگار دمی بر لب تو نیست 

جز یا حسین زمزمه ی هر شب تو نیست

.

در قتلگاه پیر شدی خاك بر سرم

از جان خویش سیر شدی خاك بر سرم

.

گفتند كه اسیر شدی ، خاك بر سرم

با شمر هم مسیر شدی خاك بر سرم

.

خاكم به سر كه همسفر اشقیا شدی

از یادگار مادرت آخر جدا شدی

.

شد مثل مادر تو نصیب تو سوختن

بستند هر دوست تو را چون ابوالحسن

.

نه یوسفی برای تو ماند و نه پیرُهن

گفتی دم وداع به سالار بی كفن

.

” چون چاره نیست می روم و می گذارمت

ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت ” 

.

.

.

محمد قاسمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *