اشعار آیینی خیمه...

^ آخر سر تو هم زمین خوردی

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 6 خرداد 1398

^ آخر سر تو هم زمین خوردی

متن شعر

آخر سر تو هم زمین خوردی

***

آخر سر تو هم زمین خوردی
تو که نامت توان زانوهاست
در نگاه ترت نشسته غروب
فصل کوچیدن پرستوهاست

.

سر شب یاد مادرم بودم
یاد آن روزها و ماتم ها
تو دوباره بلند خواهی شد
کوری چشم‌ ابن‌ ملجم ها

.

کار داری صدا بزن‌ من را
نتوانستی ام بخوانی نه ؟؟
سعی کردی ز جا بلند شوی
ای بمیرم نمی توانی نه ؟

.

من به قربان چهره ی زردت
کمکت می کنم که بنشینی
آری آری پدر منم زینب
صورتم را مگر نمی بینی ؟؟

.

فکر بی مادری ما هم باش
بخت این داغ را سیاهش کن
ای به قربان غصه ات خواهر
پدر عباس را نگاهش کن

.

مثل تو می شود بزرگ شود
کرده ای یک قبیله را مستش 
دیشب از بین حجره می دیدم
که سپردی حسین را دستش

.

لابه لای کلامتان دیشب
صحبتی از بریدن سر بود ؟
به گمانم دلیل گریه ی تان
کلماتی شبیه معجر بود

.

خوب نشنیدمت چرا گفتی ؟
آتش و خیمه گاه و دامن را
چشم عباس می کند تمرین
از سر شب خجالت از من را

.

منتظر مانده ام‌ که خوب شوی
کمی آرام تر شود دردم
کوفه را می گذارم‌ و دیگر
سوی این شهر بر نمی‌ گردم

.

.

.

حسین واعظی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *