اشعار آیینی خیمه...

یک قطره بودم گفت آخر سر به دریا میرسی

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 16 دی 1398

یک قطره بودم گفت آخر سر به دریا میرسی

متن شعر

یک قطره بودم گفت آخر سر به دریا میرسی

****

یک قطره بودم گفت آخر سر به دریا میرسی
درمانده بودم گفت با تقوا به یک جا میرسی

.

هرکار کردم یادتان باشم فقط در جا زدم
غافل از این که تو همین امروز و فردا میرسی

.

دیشب که مسجد آمدم رندی صدایم کرد و گفت
با این ادا اطوارها حتما به آقا میرسی !

.

شیخ مقدس ها فقط روی شما را دیده اند
پس کِی به داد این گدای بی سر و پا میرسی

.

این جمعه های بی وفا ما را مسلمانت نکرد
ما خود برایت مانعیم آقا و الّا میرسی

.

منزل به منزل به تمام عاشقان سر میزنی
امید دارم یک سحر هم منزل ما میرسی

.

مکه ، مدینه ، سامرا ، کوفه ، نجف ، کرب و بلا

از چه مسیری آخر ای دلدار زهرا میرسی

.

امروز که از مادرت زهرا عیادت می کنی
بوسه به زخم پهلویش هر دم نزن تا میرسی

.

ای انتقام پهلوی آزرده ی زهرا بیا
ای انتقام سیلی و انسیة الحوراء بیا

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *