اشعار آیینی خیمه...

^ فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 اسفند 1398

^ فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت

متن شعر

فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت

***

فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت
که خون آلوده پیغام از کبوتر های چاهی داشت …

.

طراوت در هوا از ریشه ی زنجیر می روید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت

.

مگر خورشید را هم می توان خاموش کرد آخر
کسی از تیره ی شب در سرش افکار واهی داشت

.

عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی تر
که در آن نخ نما آغوش ، اسرار الهی داشت

.

کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است ؟
مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت

.

هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد
اگر در سینه اش یارای آهی گاه گاهی داشت

.

به تسبیحش قسم زنجیره ی عالم به دستش بود
چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت

.

چه بنویسم از آن گودال از آن قعر السجون از زخم
از آن زندان که حکم روضه های قتلگاهی داشت

.

تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست
که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت

.

تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد
تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد

.

تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی
تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی

.

کنون دریای طوفانی ست ایران ناخدایی کن
نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن

.

دلم روشن نگاهم گرم حالم احسن الاحوال
به لطف روضه های تو چه سالی می شود امسال

.

که ایران در تو می بیند بهار سرزمینش را
کنار سفره ی باب الحوائج هفت سینش را

.

.

.
سید حمیدرضا برقعی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *