.
فلک ! به گوش خود بخوان که ضجه ی زمینیان
به های های ناله ی فرشتگان نمی رسد
.
به نون و القلم ، قسم ، به آن شعر محتشم
قصيده بی سرودن از غمش به آن نمی رسد
.
به خيمه ها نمی رسید کاش پای ذوالجناح
که خیری از رسیدنش به کودکان نمی رسد
.
که دیده است خون به دل کنند مشک تشنه را ؟!
که هیچ میزبان چنین به میهمان نمی رسد
.
رباب را سه شعبه ذره ذره ذره آب کرد !
مگر که تیرت ای اجل به ناگهان نمی رسد ؟
.
حسین داده بود جان کنار جسم اکبرش
که شمر می رسد به سر ، ولی به جان نمی رسد
.
کشید خنجر از غلاف و روی سینه اش نشست
به حیرتم چرا عذاب از آسمان نمی رسد ؟
.
چرا نمی برد مگر که تیز نیست خنجرش ؟
که هرچه ضربه می زند به استخوان نمی رسد
.
به سر رسید قصه ، روضه خوان چه می شود بگو
که هیچ چیز دست کم به ساربان نمی رسد
.
حکایتی ست خلوت تنور با سر حسین
ولی به بزم بوسه های خیزران نمی رسد
.
چقدر زجر می کشند کودکان عمو که نیست
که رفته است و دست او به کاروان نمی رسد
.
رسید کاروان به شام ، خوب گوش کن یزید
صدای ناله و صدای الامان نمی رسد
.
چنان بر اوج نیزه ها حماسه ساخت از بلا
که هر چه می دود به سوی او ، جهان ، نمی رسد
.
صلات ظهر خون به حق اقامه بست آنچنان
که تا ابد به گَرد سجده اش اذان نمی رسد !
.
اعوذ بالبلا ، هميشگي ست کربلا ، مگو
که گاه ابتلا و وقت امتحان نمی رسد
.
رسیده او به ما ولی نمی رسیم ما به او !
اگر که مرد بی قرار داستان نمی رسد
نظرات