اشعار آیینی خیمه...

^ در زلف آفتاب‌ رخی ، دل ، اسیر شد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 10 مرداد 1399

^ در زلف آفتاب‌ رخی ، دل ، اسیر شد

متن شعر

در زلف آفتاب‌ رخی ، دل ، اسیر شد

***

در زلف آفتاب‌ رخی ، دل ، اسیر شد

در مدّت دو شب وَ یکی روز ، پیر شد

.

گفتم که دستگیری دل می ‌کند ز زلف

دیدی که دل به دست غمش دستگیر شد

.

حیرانم از اشارت آن چشم و ابروان

این یک مشار گشته و آن یک مشیر شد

.

این یک کند اشاره به ابرو که زود کُش

آن یک کند اشاره به چشمان که دیر شد

.

من در میان کش‌ مکش این دو تا که چون

یک صید جان ‌بر ، از دو کمان ‌دار و تیر شد

.

شرط ستم‌ کشی به ره عشق ، شِکوه نیست

مشتاق کعبه ، خار به پایش حریر شد

.

پیر خرد که پند سراید به گوش جان

باید به پند پیر ، نصیحت ‌پذیر شد

.

خوش باش ای دلا ! که شب هجر گشت صبح

مرغ سحر به طرْف چمن در صفیر شد

.

باد صبا به مژده چو هُدهُد که از سبا

عالم ز بوی مژده‌ ی او پر عبیر شد

.

یعقوب ‌وار ، دیده ‌ی دل یافت روشنی

صبح از صفا به مژده‌ ی عشرت بشیر شد

.

یعنی که وقت شادی و عیش و نشاط گشت

روز مبارکی ‌ست که عید غدیر شد

.

روزی بود که حیدر کرّار در غدیر

بر مؤمنان ز جانب یزدان ، امیر شد

.

روزی بود که شیر خدا صهر مصطفی

بر اهل دین ، امیر و به احمد ، وزیر شد

.

تنها نشد امیر به جمعی ز مؤمنین

حاکم به هر چه هست ز بالا و زیر شد

.

روز سرور بهر خواص و عوام گشت

وقت خوشی برای صغیر و کبیر شد

.

از حُکم بی قرینش شد ارض ، برقرار

وز امر برقرارش گردون ، مسیر شد

.

شاها ! منم به “خرّمی ” اندر مدیح تو

نامم به هند و کشور ایران ، شهیر شد

.

دل را به درگهت به دعا عرض حاجت است

باید مرا به حاجت دل ، دستگیر شد

.

خواهم مرا به درگه خود خوانی از کرم

شخصم بر این امید و بدین فکر ، پیر شد

.

تا در نجف به خاک درت رو کنم سپید

گردد بزرگ هر که بر آن در ، حقیر شد

.

هر گونه طاعتی که در آن سرزمین کنم

خواهد قبول درگه حیّ قدیر شد

.

.

.

میرزا ابوالحسن شیرازی 

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *