بگذار که این باغ ، درش گم شده باشد
***
بگذار که این باغ ، درش گم شده باشد
گل های ترَش ، برگ و برش ، گم شده باشد
جز چشم به راهی ، به چه دل خوش کند این باغ ؟
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
.
باغ شب من کاش درش بسته بماند
.
بی اختر و ماه است دلم ؛ مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
.
شب تیره و تار است و بلادیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
.
چاهی ست همه ناله و دشتی ست همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
.
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
.
پیچیده شمیمت همه جا ، ای تن بی سر !
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
.
.
.
سعید بیابانکی
.
نظرات