اشعار آیینی خیمه...

^ قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 6 شهریور 1399

^ قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم

متن شعر

قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
***
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریب ‌وار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمم از دل ، غمی دگر رسد از راه
ز خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسم
.
غریبی من و دل را کسی چه داند و بهتر
که مویه ‌های غریبانه با رضا بنویسم
.
پی رضای امام رئوف بودم و گفتم
روم به توس ولیکن ز کربلا بنویسم
.
دوباره مشق ز بابا و طفل و آب نویسم
.
چه کودکانه و خوش‌ باورانه بود و فسانه
نه آبی آمد و نه باب ، من چرا بنویسم ؟
.
گهی ز پشت حسین و گهی ز فرق اباالفضل
یکی‌یکی که شنیدم ، دو تا دو تا بنویسم
.
به یاد قامت عباس و دست و همت سقا
رسا اگر چه نگویم ولی رثا بنویسم …
.
به فرش خاک بیابان ، به عرش نیزه ی دونان
تنی جدا بسرایم ، سری جدا بنویسم
.
چه بر سر تنش آمد ؟ ز من مپرس که باید
ز توتیا شده در چشم بوریا بنویسم
.
بنی ‌اسد ! بگذارید من به قبر شهیدان
غزل نه قطعه از آن قطعه‌ قطعه ‌ها بنویسم …
.
.
.
استاد حاج علی انسانی
.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *