نیزه را سرور من بستر راحت کردی
***
نیزه را سرور من بستر راحت کردی
شام را غلغله ی صبح قیامت کردی
.
بر لب تشنه ات آن روز حکایت می کرد
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی
.
عقل می خواست بمانی به حرم ، اما عشق
گفت بر نیزه بزن بوسه ، اجابت کردی
.
بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند
آیه هایی است که بر نیزه تلاوت کردی
.
اکبر و قاسم و عباس کجایند ، کجا
عشق چون این همه را بردی و غارت کردی ؟
.
چیست در تو ؟ همه امروز تو را می جویند
ای تن بی سر سرور چه قیامت کردی
.
باز من ماندم و صد کوفه غریبی ، هیهات !
گرچه آزاد مرا تو ز اسارت کردی
.
.
.
محمدعلی عجمی
.
نظرات