اشعار آیینی خیمه...

خانه‌ ای که شده خاک سه امامش جبریل

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 22 بهمن 1396

خانه‌ ای که شده خاک سه امامش جبریل

متن شعر

خانه‌ ای که شده خاک سه امامش جبریل
خانه‌ ای که نرسد بر سر بامش جبریل

.
خانه‌ ای که به سویش بود قیامش جبریل
خانه‌ ای که به درش بود سلامش جبریل

.

تا که قوتی ببرد از سر شب می‌ آمد

صبح‌ ها بعد پیمبر به ادب می‌ آمد
.

آری آن خانه که جبریل گرفتارش بود
دست بر سینه همیشه پس دیوارش بود

.
بوسه میزد به در و باز خریدارش بود
نگران پدر و گریه‌ ی بیمارش بود

.

دائما از در این غمکده خواهش می کرد
اهل آن را به در خانه سفارش می کرد

.

گفت خانم دو سه روزی است مریض احوال است
چند وقتی ست که از گریه کمی بی حال است

.
پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است
گفت با در ولی این درب چه بد اقبال است

.

چقدر زود غم آمد شب غربت را دید
وای ، در از طرف کوچه جماعت را دید

.

تازه فهمید همان روز سفارش‌ ها را

تازه دانست دلیل همه خواهش‌ ها را

.
دید در یک طرفش هیزم و آتش‌ ها را
بعد از آن دید در آن بین کشاکش ها را

.

طرفی آتش و هیزم طرفی فاطمه بود
طرفی ضربه‌ ی چندم طرفی فاطمه بود

.

چند ضربه که به در خورد ز جایش افتاد
فاطمه خم شد و از درد صدایش افتاد

.
در آتش زده روی سر و پایش افتاد
پدری آب شد از شانه عبایش افتاد

.

رحم بر آن تن بی تاب نیاورد کسی
چادرش شعله ور و آب نیاورد کسی

.

رفت در کوچه کمربند علی در دستش
تا جدایش بکند گفت بزن بر دستش

.
دخترش داد زد ای وای برادر دستش
خرد شد قامت او از همه بدتر دستش

.

تا که آئینه ترک خورد علی را بردند
پیش دختر که کتک خورد علی را بردند

.

داغ غم های جمادی به محرم افتاد
راه آن مشت حرامی به حرم هم افتاد

.
جای یک دست به گلبرک چه محکم افتاد
آه از آن شعله که اینبار دمادم اُفتاد

.

دختری تشنه‌ ی آب است در آتش می‌ سوخت
دست عمه به طناب است … در آتش می‌ سوخت
.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *