اشعار آیینی خیمه...

راهم بده ؛ راهی عرش اعظمت باشم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 اسفند 1396

راهم بده ؛ راهی عرش اعظمت باشم

متن شعر

راهم بده ؛ راهی عرش اعظمت باشم

در من بِدَم خوب است مدیون دَمت باشم

.

بد را بخر با خوب ها بد نیز دل دارد

شاید که من هم بین جنس در همت باشم

.

هر چند خیلی ها نمی آیند سامرّا

کاری بکن من جزو زوّار کمت باشم

.

از شیرهای برکه این را خوب فهمیدم

باید همیشه خاکسار مقدمت باشم

.

آموزگار جامعه دستم به دامانت

بگذار مستمسک به حبل محکمت باشم

.

من زنده ام به نوکری آقا دعایی کن

کارگر هر سال بزم ماتمت باشم

.

ای منتهای حلم ای رکن بلاد ما

یا حضرت هادی سلام الله علیک آقا

.

در پادگانی غصه ی تبعید داری

اندازه ی یک عمر درد بی دوا داری

.

سربازها خیلی به تو بی حرمتی کردند

قدّی خم و چشمی تز از آن طعنه ها داری

.

قبر خودت را دیدی و آرام باریدی

آقای خوبم غربتی بی انتها داری

.

وقتی به تو ظرف شرابی را تعارف کرد

معلوم شد که دشمنانی بی حیا داری

.

خیلی به یاد عمه زینب سوختی آنجا

خیلی به دل زخم عمیق از کربلا داری

.

شکر خدا چشمی به ناموست نیفتاده

شکر خدا اهل و عیالی در خفا داری

.

شکر خدا غارت نمی شد پیکرت هرگز

عمامه داری ، پیرهن داری ، عبا داری

.

نه هیچ کس نیزه به پهلویت فرو کرده

نه با تن زخمی ته گودال جا داری

.

نه بی کفن ماندی نه عریان بین صحرا

نه کار با کهنه حصیر روستا داری

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *