زندان گرفته
حتی صدای مرد زندانبان گرفته
.
حتی زنی بد
از ساحتش بوی خوش ایمان گرفته
.
زنجیر و پابند
از استخوان هایش توان و جان گرفته
.
مثل مدینه
مولای ما انگشت بر دندان گرفته
.
هر تازیانه
با کینه از پهلوی او تاوان گرفته
.
از سفره ی او
دشمن سه روزی هست آب و نان گرفته
.
اما به جایش
هر نیمه شب روی سرش قرآن گرفته
.
ذهنم دوباره
حال و هوای روضه ای عطشان گرفته
.
آتش کشیدند
آتش بمیرم معجر و دامان گرفته
.
شام غریبان
گوشه به گوشه بارش باران گرفته
.
رقّاص شامی
آسایش از یک کاروان مهمان گرفته
.
عمامه ای را
خاکستری پر شعله و سوزان گرفته
.
نی غرق نور است
انگار خولی نیزه ای تابان گرفته
.
بابا کجایی
با نام بابا یک سه ساله جان گرفته
.
.
.
مجید لشکری
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید