اشعار آیینی خیمه...

عمرم گذشت در تب و تاب ندیدنت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 18 اردیبهشت 1397

عمرم گذشت در تب و تاب ندیدنت

متن شعر

عمرم گذشت در تب و تاب ندیدنت

جان را به لب رساند سراب ندیدنت

.

از روزگار دیدم و چشمم ضعیف شد

اما گذاشتم به حساب ندیدنت

.

آتش فشان به سینه ام موج می زند

بر گونه ام چکید مذاب ندیدنت

.

از  بس به راه مانده و از بس ندیدمت

چشمم به خواب رفته به خواب ندیدنت

.

هر چند تا به حال ندیده ام تو را ولی

عادت نمی کنم به عذاب ندیدنت

.

می خواهم ببینمت اگر چه به من دهند

صد تا بهشت را به ثواب ندیدنت

.

من ساده گفتم و به من ساده رحم کن

از دیده ام بگیر حجاب ندیدنت

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *