^ آن صبح رو که مطلع شعرم جبین اوست
آن صبح رو که مطلع شعرم جبین اوست
موسی به دین اوست و عیسی به دین اوست
.
هر حلقه حلقه حلقه ی آن گیسوی شبش
آورده است سلسله ای را به مذهبش
.
پیچیدگی زلفش ، حل المسائل است
با عقل و عشق ، نیم نگاهش معادل است
.
زانو زده ست منطق و عرفان برابرش
حکمت نشانده فلسفه را پای منبرش
.
استاد حل مسئله با غمزه می شود
درد دلش دعای ابوحمزه می شود
.
هرکس که دیده جذبه ی او را موافق است
بهلول مبتلا به جنون نیست ، عاشق است
.
از عطر او بهار گرفته است شمّه ای
شیخ الائمه است ، چه شیخ الائمه ای
.
او هرچه داشته سر پیمان گذاشته
از جان گذشته ای ست که از جان گذاشته
.
آتش زدند پشت در او که سال ها
پشت در تمامی شان نان گذاشته
.
آن قدر صادق است که از رزق بچه هاش
برداشته ، برای یتیمان گذاشته
.
حق گفته ام اگر که بگویم پیمبر است
از خود به ارث بس که مسلمان گذاشته
.
هر مجتهد که دست به دامان او زده ست
در اجتهاد ، دست به قرآن گذاشته
.
دشمن اگر که ترس ندارد از او چرا
این قدر در بقیع ، نگهبان گذاشته ؟
.
آن قدر ساده است حریمش که فاخته
از شش جهت امام ششم را شناخته
.
.
.
محمدحسین ملکیان
.
نظرات