اشعار آیینی خیمه...

^ عده‌ ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 23 مرداد 1397

^ عده‌ ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

متن شعر

عده‌ ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند

.

مادری بود و جوان‌ مرگ شد و آخر کار

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

.

همچو ” بسمل شده‌ ای ” دور خودش می‌ پیچید

به پریشان شدن بال و پرش خندیدند

.

درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف

دست می‌ بُرد به سوی کمرش ، خندیدند

.

آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین

همگی جمع شدند دور سرش خندیدند

.

یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد

بر نفس‌ های بدون اثرش خندیدند

.

زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است

بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند

.

دست و پا می‌ زند و نیست کنارش پدری

تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

.

 کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود

لشگری دور تن مختصرش خندیدند

.

هر چه می گفت حسین ” یا ولدی یا ولدی ”  

عده‌ ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

.

.

.

قاسم نعمتی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *