اشعار آیینی خیمه...

^ شب های بی قراری چشمم سحر نشد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 26 مرداد 1397

^ شب های بی قراری چشمم سحر نشد

متن شعر

شب های بی قراری چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد

.
آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد
اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد


فرموده ای که شرط وصالت صبوری است
وقتی زمان زمانه‌ ی هجران و دوری است

. 
ای طلعة الرشیده‌ ی من أیها العزیز
ای غرة الحمیده‌ ی من أیها العزیز

.
ای نور هر دو دیده‌ ی من أیها العزیز
خورشید من سپیده‌ ی من أیها العزیز


این جمعه هم غروب شد اما نیامدی
ای آخرین سلاله‌ ی زهرا نیامدی
 .
وقتی که هست چشم تر تو مطاف اشک
گم می شود دوباره دلم در طواف اشک

.
چشمان بی قرار من و اعتکاف اشک
آقا بخر مرا به همین دو کلاف اشک
 .
این اشک ها شده همه‌ ی آبروی من
چشمی گشا به روی من ای آرزوی من

آمد محرم و غم عظمای کربلا
خون می تراود از دل صحرای کربلا

.
چشمان توست مصحف غم های کربلا
داری به دوش پرچم آقای کربلا
 .
هر صبح و شام غرق عزا گریه می‌ کنی
با روضه های کرب و بلا گریه می‌ کنی

در حیرتم که با دلت این غم چه می‌ کند
شب های داغ و شیون و ماتم چه می‌ کند

.
با چشم هات اشک دمادم چه می‌ کند
زخمی ترین غروب محرم چه می‌ کند
 .
امشب بیا که روضه بخوانی برایمان
صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان

امشب بیا و با دل خونین جگر بخوان
از ماه خون گرفته و شق القمر بخوان

.
از شام بی کسی و شب بی سحر بخوان
از روضه های عمه تان بیشتر بخوان

وقتی که چشم های تو از غم لبالب است
آئینه‌ ی غریبی و غم های زینب است

این خاک غرق ندبه و آه است العجل
هر صبح جمعه چشم به راه است العجل

.
آل عبا بدون پناه است العجل
بر روی نیزه ها سر ماه است العجل

.
یا این دل شکسته‌ ی ما را صبور کن
یا که به خاطر دل زینب ظهور کن

.

.

.

یوسف رحیمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *