اشعار آیینی خیمه...

^ هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 مرداد 1398

^ هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو

متن شعر

هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو
از بس سرودنی ست مضامین چشم تو

.
چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است
از اولین دقایق تکوین چشم تو

.
از ابتدای خلقت عالم از آن ازل
شیعه شدم به شیوه ی آئین چشم تو

.
می شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد
از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو

.
امشب شکوه خُلد برین دیدنی شده

وقتی شده ست منظر و آئینه چشم تو

.
گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب
امشب به لطف لهجه‌ ی شیرین چشم تو

.
چشم تو آسمان سخا و کرامت است
آقا خوشا به حال مساکین چشم تو

.
حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است
در انتظار لحظه‌ ی آمین چشم تو

.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه‌ ی چشمی به ما کنند

.
چه عالمی ست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحـوائجی

.
مهر تو است حلقه‌ ی وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی

.
در عرش و فرش واسطه‌ ی فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی

.
در آستانه‌ ی تو کسی نا امید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی

.
بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی

.
دیوانه‌ ی سخای اباالفضلی توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی

.
صحن و سرات غرق گل یاس می شود
وقتی که میهمان تو عباس می شود

.
در ساحل سخاوت دریای کاظمین
مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین

.
با دست های خالی از اینجا نمی رویم
ما سائلیم، سائل آقای کاظمین

.
رشک بهشتیان شده حال کسی که هست
گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین

.
نور الهی از همه جا موج می زند
توحیدی است بس که سراپای کاظمین

.
داریم در جوار حرم ، حق آب و گِل
خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین

.
ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم
این افتخار ماست ، گدای کریمه ایم

.
از طعنه های دشمن نادان چه می‌ کشید
بین کوی ر، حضرت باران چه می‌ کشید

.
در بند ظلم و کینه‌ ی قوم ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه می‌ کشید

.
خورشید عشق و رحمت و نور وسخا و جود
در بین این قبیله‌ ی عصیان چه می‌ کشید

.
با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها
با حال خسته گوشه ی زندان چه می‌ کشید

.
شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید
بابای بی شکیب و پریشان چه می‌ کشید

.
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

طفل سه ساله گوشه ی ویران چه می‌ کشید

.
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌ کشید

.
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه می‌ کشید

.
می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت :
ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

.

.

.

یوسف رحیمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *