اشعار آیینی خیمه...

با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 8 آذر 1398

با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است

متن شعر

با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است
دیگر چه جای توبه و عرض ندامت است

.

با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است
دیگر چه جای توبه و عرض ندامت است

.

هر دم پی گناه به دام گناهی دگر شدم
عمرم به سر رسید و دلم در اسارت است

.

از ادعا پُرَم ، تهی از علم و حکمتم

تنها ثمر به خرمن عمرم جهالت است

.
از حرف حق گریزم و در بند باطلم
غرق تعصبم ، همه کارم لجاجت است

.
کار دلم نفاق و دورویی و کینه است
کار زبان تملق و عرض ارادت است

.

روحی خسیس دارم و دستم گشاده نیست

وقت نیاز خلق دلم بی سخاوت است

.

اشک یتیم لرزه نینداخت بر دلم
این بی تفاوتی همه اش از قساوت است

.

یاران ز نور وقت سحر فیض می برند

بیچاره من که سهم دلم سیل ظلمت است

.

با این همه بدی اگر اهل سحر شدم
حیرت مکن که دلبر من با کرامت است

.

شیطان برو بسوز که نقص از دلم برد

یار خدایی ام که سراپا عنایت است

.

یا رب ز عطر سیب معطر نما مرا

این بوی آسمانی اهل شهادت است

.

عطر حرم بزن به دلم یار را بگو

امشب تمام نیت من یک زیارت است

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *