اشعار آیینی خیمه...

^ با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 3 شهریور 1398

^ با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

متن شعر

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

***

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

آمد به دشت ماریه ناموس کردگار

.

فرش زمین به عرش مباهات می‌ کند

گر روی خاک پای گذارد ملک سوار

.

چه ناقه‌ ای ، چه ناقه نشینی، چه محملی

مریم رکابگیر و خدیجه است پرده‌ دار

.

حتی حسین تکیه بر این شانه می‌ زند

خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار

.

بیش از همه خدای مباهات می‌ کند

که شاهکار خلقت او کرد شاهکار

.

تا هست مستدام ، حسین است مستدام

تا هست پایدار ، حسین است پایدار

.

کوهی اگر مقابل او قد علم کند

مانند کاه می‌ شود و می‌ رود کنار

.

با خشم خویش میمنه را می‌ زند زمین

با چشم خویش میسره را می‌ کند شکار

.

آنگونه که علی به نجف اعتبار داد

زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار

.

پنجاه سال فاطمه ی اهل بیت بود

زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار

.

تا اینکه فرش راه کند بال خویش را

جبریل پای ناقه نشسته به انتظار

.

حتی هزار بار بیایند کربلا

زینب پی حسین می‌‌ آید هزار بار

.

کار تمام لشگریان زار می‌ شود

زینب اگر قدم بگذارد به کارزار

.

روز دهم قرار خدا با حسین بود

اما حسین زودتر آمد سر قرار

.

محمل که ایستاد جوانان هاشمی

زانو زدند یک به یک آن هم به افتخار

.

افتاد سایه ی قد و بالاش روی خاک

رفتند از کنار همین سایه هم کنار

.

طفلان کاروان همه والشمس و والقمر

مردان کاروان همه واللیل و والنهار

.

عبدند ، عبد گوش به فرمان زینبند

از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار

.

رفتند زیر سایه ی عباس یک به یک

با آفتاب ، غنچه ی گل نیست سازگار

.

از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست

وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار

.

از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند

بر روی چادرش بنشیند اگر غبار

.

از خواهری چو زینب کبری بعید نیست

معجر به پای این تن عریان کند نثار

.

یک عده گوشواره ، ولی دختر علی

یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار

.

خیلی زدند ” تا ” شود ، اما تکان نخورد

سر خم نمی‌ کند به کسی کوه اقتدار

.

او که فرار کرد عدو از جلالتش

فریاد می‌ زند که ” علیکن بالفرار “

.

ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین

دستی اگر خدای نکرده به گوشوار …

.

پرده نشین کوفه ، بیابان نشین شده

با دختر بتول چه‌ ها کرد روزگار !

.

” قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت

گشتند بی عماری و محمل ، شترسوار “

.

آن بانویی که سایه ی او هم حجاب داشت

با رفت و آمد سرِ بازارها چه کار ؟

.

چشم طناب‌ های اسارت به دست اوست

زینب به شام رفت ولیکن به اختیار

.

در یک محله زخم زبان خورد بی عدد

در یک محله سنگ گران خورد بی شمار

.

دردی به درد طعنه شنیدن نمی‌ رسد

یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار

.

.

.

علی اکبر لطیفیان

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *