اشعار آیینی خیمه...

^ بست بر روی سر عمامه ی پیغمبر را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 11 شهریور 1397

^ بست بر روی سر عمامه ی پیغمبر را

متن شعر

بست بر روی سر عمامه ی پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را

.
من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام
یادتان نیست نوشتید بیا ؟ آمده‌ ام

.
یادتان نیست نوشتید بیا کوه فراهم کردیم ؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

.
ننوشتید زمین ها همه حاصل خیز است ؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییز است 

.
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم
در فراوانی این فصل تو را کم داریم

.
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه
نامه نامه لک لبیک اباعبدالله

.
حرف هاتان همه از ریشه و بن و باطل بود
چشمه هاتان همه از آن ده بالا گل بود

.
باز در آینه ، کوفی صفتان رخ دادند
آیه‌ ها را همه با هلهله پاسخ دادند

.
نیست از چهره ی آیینه کسی شرمنده
که شکم ها همه از مال حرام آکنده

.
بی‌ گمان در صدف خالی‌ شان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست

.
بی وفایی به رگ و ریشه ی آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود

.
آی مردم پسر فاطمه یاری می‌ خواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌ خواست

.
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله ی ” هل من ناصر “

.
در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

.
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

.
چون اباالفضل به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت

.
خویش را از دل گهواره می اندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله

.
آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می کرد

.
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد

.
عمق این مرثیه را اشک و علم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند

.
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب

.
مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌ زد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد

.
آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد ؟
اصغر از فرط عطش سوخت خدا می فهمد

.
می رسد ناله ی آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی

.
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی

.

می‌ روی زیر عبای پدرت آهسته

کودک من به سلامت سفرت آهسته

.
پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام

.
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود

.
تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌ آید
کار از دست تو از حلق تو بر می‌ آید

.
خطری بود اگر ، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجره‌ ات را سپر بابا کن

.

.

.

سید حمیدرضا برقعی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *