اشعار آیینی خیمه...

^ بی تو درون سینه غم و غصه جا گرفت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 22 آذر 1399

^ بی تو درون سینه غم و غصه جا گرفت

متن شعر

بی تو درون سینه غم و غصه جا گرفت

***

بی تو درون سینه غم و غصه جا گرفت
شب های فاطمیه شد و دل عزا گرفت

.
شب های فاطمیه رسیدند و سیل غم
سر تا به پای دفتر شعر مرا گرفت

.
خیلی عجیب نیست قوافی ردیف شد
یکبار با شکستن و یک بار با گرفت

.
خیلی عجیب نیست اگر عرش کبریا
ماتم برای حضرت خیرالنساء گرفت

.
لرزید طاق کنگره ی عرش حق به خویش
بانوی قد خمیده که دست دعا گرفت

.
با سینه اش چه کرد مگر میخ پشت در
کز سوز ، شعله در جگر مصطفی گرفت

.
سیلی به روی ماه زدند و شب فراق
آتش به جان خسته ی شمس الضحي گرفت

.
چون سینه اش به ضرب ستم پشت در شکست
آتش به خرمن همه ی اولیا گرفت

.
وقتی رسید روضه به این بند ، روضه خوان
بی اختیار باز دم کربلا گرفت

.
نام حسین بغض حسینیه را شکست
غم ، كار داد دست دل و روضه پا گرفت

.
با یاد کربلا دل آیینه ها تپید
این بار روضه خوان مدد از مرتضی گرفت

.
در شور جذبه بود کسی گفت روضه خوان
امشب بیا و روضه ی گودال را بخوان

.
آری بخوان که عمه پریشان و مضطر است
بر تل زینبیه پر از زخم خنجر است

.
سوز عطش کشیده به آتش فرات را
تیغ جنون زده رگ آب حیات را

.
امشب بخوان که چشمه ی خون گردد آسمان
در ماتم عزای علی اکبر جوان

.
امشب بگو که فاطمه خود در عزای کیست
بر رهگذار سینه ی ما ردپای کیست

.
امشب بگو که روضه مجال شنیدن است
بغضم شکسته است و زمان تپیدن است

.
امشب خداست مرثیه خوان عزای او
خون می چکد ز چشم ملائک برای او

.
” باز این چه شورش است  ” که چشم قلم تر است
غم میهمان سینه ی آل پیمبر است

.
امشب تمام جان و جهان غرق ماتم است
” گویا عزای اشرف اولاد آدم است “

.
جز گوش چاه نیست دگر محرم علی
جز تیغ طعنه نیست دگر مرهم علی

.
امشب بگو که دل به کجا التجا برد
این اشک را به غیر خدا کس نمی خرد

.
باید شکست و خواند دعای ظهور را
با ندبه بازگشتن موسی و طور را

.
این چشم جز برای تو مضطر نمی شود
آقا بیا که بی تو بی تو میسر نمی شود

.
آقا بیا که بی تو گره خورده ام به خویش
همچون کلاف سر به گمم با دلی پریش

.
دل را کسی به غیر تو ضامن نمی شود
امر فرج بدون تو ممکن نمی شود

.
ما جان خویش بر سر پیمان گذاشتیم
این شور و جذبه از پر قنداقه داشتیم

.
از کودکی نوشته شده روی قلبمان
” عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان “

.
امشب بیا که باید از این دم صفا گرفت
باید ” شفا ” ز حضرت دارالشفا گرفت

.

.

.

محمدرضا کاکائی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *