اشعار آیینی خیمه...

بی قرار است دل بی سر و سامان چه کنم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 25 شهریور 1399

بی قرار است دل بی سر و سامان چه کنم

متن شعر

بی قرار است دل بی سر و سامان چه کنم

***

بی قرار است دل بی سر و سامان چه کنم

نام این دشت مرا کرده پریشان چه کنم

.

پا به سنم من و با این جگرم راه بیا

دل تو جای دلم با غم هجران چه کنم

***

دل نگرانم دل نگرانم

دردت به جانم آرام جانم

.

چه ها قرار اسیت اینجا ببینم

بگو بدانم بگو بدانم

.

تو بین گودل من بین خیمه

نمی توانم آرام جانم

.

گیرم که رفتی شمر لعین را

آخر چگونه از خود برانم ؛ آرام جانم

***

قول دادم سر مویی ز سرت کم نشود

نگذارند بمانم سر پیمان چه کنم

.

بغلم کردی و آرام شد امروز دلم

با تن بی سر تو شام غریبان چه کنم

.

لحظه ای که همه روی سر تو می ریزند

گر نریزم به سرم خاک بیابان چه کنم

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *