اشعار آیینی خیمه...

^ تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 مهر 1397

^ تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

متن شعر

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

.

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات !
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟!

.

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

.

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

.

شعله ور می شود این داغ دوباره ؛ وقتی
شیر در سینه ی بی کودک مادر برسد

.

زیر خورشید نشسته ، به خودش می گوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

.

.

.
علیرضا لک

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *