اشعار آیینی خیمه...

^ خادم اهل بیت در عمرش

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 2 مهر 1399

^ خادم اهل بیت در عمرش

متن شعر

خادم اهل بیت در عمرش

***

خادم اهل بیت در عمرش

فخر باید به خدمتش بکند

مثل مادربزرگ خانه ی ما

که خداوند رحمتش بکند

.

پیرزن سال‌ های آخر عمر

سخت دلبسته شد به خاموشی

چیزهای کمی به خاطر داشت

مبتلا بود به فراموشی

.

روزی از روزها به او گفتم

گرچه خو کرده‌ای به بیماری

نام‌ های ائمه را مادر !

این اواخر به خاطرت داری ؟

.

گفتم اول ؟ درست گفت ! ” علی “

پاسخ دومين سوال : حسن

سومی را نگفته گفت : حسين ؛

آن كه در كربلا نداشت كفن

.

گفتمش چارمین ؟ و ساکت شد

گفت : مادر ! ببخش یادم نیست

تا همین ‌جاش یاد من مانده ست

مشکل از دین و اعتقادم نیست

.

گفتمش آمدیم و از تو کسی

این سوالات را شفاهی کرد

دور از جان تو ، ملک در قبر

گر بپرسد چه کار خواهی کرد ؟

.

گر چه حرفم مزاح بود اما

اشك او روی گونه ‌اش افتاد

گفت من رفته است از يادم 

او مرا که نمی‌ برد از ياد

.

من فقط تا حسين يادم هست

دادم از کف توان و نیرو را

شسته‌ ام سال‌های سال اما

استکان ‌های مجلس او را

.

من که اولاد سیدالشهدا

اسم‌ شان رفته ‌است از یادم

زیر دیگ عزاش را یک‌ عمر

فوت کردم به گریه افتادم

.

همه سال منتظر بودم

تا دوباره محرمش بشود

چادرم را به تکیه می‌ دادم

تا سیاهی ماتمش بشود

.

اشک مادربزرگ در روضه

ماند از او به ‌جا و ارثیه شد

رفت مادربزرگ از این دنیا

خانه ی کوچکش حسینیه شد !

.

.

.

پیمان طالبی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *