اشعار آیینی خیمه...

^ داد در روز وصال آخر به دست یار دست

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 10 فروردین 1399

^ داد در روز وصال آخر به دست یار دست

متن شعر

داد در روز وصال آخر به دست یار دست

***

داد در روز وصال آخر به دست یار دست
هر کسی برداشت مانند تو از اغیار دست
.
دیده ی بینا حریف جلوه ی معشوق نیست
چشم اگر از دست دادی می دهد دیدار دست
.
دست هایت را بریدند و ندانستند که
دارد این بی دست پشت پرده ی اسرار دست
.
در تمام زندگی ها دست داری تا ابد
شسته ای ای مرد ! از آب حیات انگار دست
.
از قلم افتادن دست تو بی حکمت نبود
چون تو را که آفرید ایزد کشید از کار دست
.
تا که نگذارد به روی خار و خس دلدار پا
می گذاری بر زمین در مقدم دلدار دست
.
سر که خرج پای معشوق است پس با این حساب
جای سر در مقتل دل می رود بر دار دست
.
چشم دنیایی به دست توست زیرا در کرم
دست تو چیزی کم از بخشندگی نگذارده است
.
بهترین درسی که دادی سجده بر معشوق بود
چون نهادی از ادب بر خاک راه یار دست
.
آسمانی گشتی و دست از زمین برداشتی
آن زمان که بال هست انگار بوده بار دست
.
دست وقتی می بری بر زخم ابروی خودت
می برد بر تیغ گویا حیدر کرار دست
.
با زبان تیر وقتی می کند گفتار چشم
پس به پای شوق حتما می کند رفتار دست
.
خوارم و در سایه ی تو کسب عزت می کنم
آن چنان که می زند بر دامن گل خار دست
.
آن زمان که می گذارم سر به مهر کربلا
می زند عباس بر پیشانی ام انگار دست
.
باده دستاورد ساقی نیست بلکه بادگی است
در مرام مست ها هست از تهی سرشار دست
.
خاک پایت هستم و دستت که می افتد به خاک
می کشی روی سر این هیچ بی مقدار دست
.
مرگ عاشق لحظه ی دیدار معشوق است و تو
باز کردی لحظه ی آغوش گرم یار دست
.

.

.
محمد زارعی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *