داستان هایی که از شام خراب آورده ام
***
داستان هایی که از شام خراب آورده ام
عالمی از صبر خود در اضطراب آورده ام
.
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آورده ام
.
ای کتاب الله ناطق ! بین تو بر بیمار خویش
آیه ای از سوره ی اُم الکتاب آورده ام
.
سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشکسته را ، از خون خضاب آورده ام
.
پیش چشم من عزیزت در خرابه جان سپرد
سخت جانی بین که با این غصه ، تاب آورده ام
.
کودك شش ماهه ات گر خفته روی سینه ات
از پی دیدار او همره ، رباب آورده ام
.
” خوشدلا ” بربند لب از ماتم سلطان دین
چون برات رحمت یوم الحساب آورده ام
.
.
.
علی اکبر خوشدل تهرانی
.
نظرات