اشعار آیینی خیمه...

^ دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 10 آبان 1397

^ دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده

متن شعر

دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده
عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده

.

همه با چکمه ی جنگی ز تنت رد شده اند !
بس که امروز تنت بین گذر افتاده

.

پشت لب های تو دیگر پسرم سبز شده
روی خشکی لبت خون جگر افتاده

.

چشم های حسنی تو نه بسته ست نه باز !
هر کسی دیده تو را یاد پدر افتاده

.

آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد
حق بده تازه عروس تو اگر افتاده

.

باز انگار علی رفته احد برگشته
باز انگار روی فاطمه در افتاده !

.

آسمانی شده ای که پُر ماه است عمو
به رویت سمّ فرس ها چقدر افتاده

.

مشتری های تو با سنگ خریدند تو را
عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده …

.

.

.

سید پوریا هاشمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *