اشعار آیینی خیمه...

^ دیدی دلم از هرچه می ترسید دیدم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 12 آبان 1397

^ دیدی دلم از هرچه می ترسید دیدم

متن شعر

دیدی دلم از هرچه می ترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

.

هر روز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

.

از راه رفتن کل پایت پینه بسته
ناگفته ها را گفت دندان شکسته

.

در مکه درگیر بلای کوچه بودی
زخمی سنگ بچه های کوچه بودی

.

” تبت یدا ” خار بیابان بود و پایت
یک لحظه اما در نمی آمد صدایت

.

حالا من و تو خلوتی داریم با هم
دیگر نگاهت را نگیری از نگاهم

.

بابا بگو‌ پیشم دوباره می نشینی
قدری بمان پیشم که محسن را ببینی !

.

تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است
حیدر میان هر گذر با احترام‌ است

.

با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است
آرامش این خانه ی ساده به‌ راه است

.

آتش ندیده دامنم الحمدلله
خونی نشد پیراهنم الحمدلله

.

هرگز ندیده روی زهرا را غریبه
آرام‌ می کوبد در ما را غریبه

.

بی تو اگر حمله‌ کنند این ها به خانه
زهرای تو می ماند و صد تازیانه

.

آتش می افتد روی در پشت درم من
با پهلویم سنگر برای حیدرم من

.

سیلی میاید سمت من ای وای بابا
بد خواب می گردد حسن ای وای بابا

.

پیشم‌ بمان تا قتل زهرا را نبینی
بی تو صدایم می شود ” فضه خذینی “

.

.

.
سید پوریا هاشمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *