اشعار آیینی خیمه...

روزی نیاید که تو با حیدر نباشی

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 29 دی 1397

روزی نیاید که تو با حیدر نباشی

متن شعر

روزی نیاید که تو با حیدر نباشی

***

روزی نیاید که تو با حیدر نباشی

می ترسم از آن لحظه که دیگر نباشی

.

تو یاس من هستی و من هم باغبانت

ای کاش که پژمرده و پرپر نباشی

.

وقتی صدای در شکستن را شنیدم

خیلی دعا کردم که پشت در نباشی

.

حاضر شدی آتش به گیسویت بیفتد

اما میان کوچه بی معجر نباشی

.

مردم نمی دانند قدر بودنت را

اصلا برو اصلا همان بهتر نباشی

.

بمان راضی ام از علی رو بگیر 

بمان دست خود به پهلو بگیر

.

پهلوی تو را همین که دیدم گفتم 

این زخم خدا کند دهن وا نکند

.

گمان کنم دگر این دردها دوا نشوند
و کودکان تو با شادی آشنا نشوند

.
اگر قرار به رفتن شده دعایی کن
که نیمه های شب از بین خواب پا نشوند

.
شنیده ام که به مژگان تو گره خورده
تلاش می کنی و پلک هات وا نشوند

.
زمان آه کشیدن کمی مواظب باش
که شیشه های ترک خورده جا به جا نشوند

.
.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *