ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود
***
ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود
دیگر توان ز زانوی او را گرفته بود
.
در ازدحام پشت در و دود و شعله ها
آتش سراغ گیسوی او را گرفته بود
می خواست تا جدا شود از پشت در ولی
تیزی میخ ؛ پهلوی او را گرفته بود
.
تحتِ فشار لنگه ی در گیر کرده بود
بی خود نبود در ؛ بوی او را گرفته بود
.
مولا چه می کشید چو می دید لشگری
در کوچه دور بانوی او را گرفته بود
.
باید به وضع خانه کسی می رسید پس
زینب به دست جاروی او را گرفته بود
.
فرصت نکرده بود که چادر به سر کند
شکر خدا که در روی او را گرفته بود
***
به ماه آسمون می گفت شمع شبستون منی
یاد عموم بخیر كه تو مثل عمو جون منی
.
.
.
نظرات