اشعار آیینی خیمه...
عجب حکایتی ، چه بوی غربتی

عجب حکایتی ، چه بوی غربتی

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 26 مهر 1402

عجب حکایتی ، چه بوی غربتی

متن شعر

عجب حکایتی ، چه بوی غربتی
داداش عجب غمی ، عجب مصیبتی
.
باور نمی کنم اینجا پایان راه ما باشه
فرزند فاطمه بودن تنها گناه ما باشه
.
دلم گرفته بگو اومدیم کجا
می دونم اینجا شروع میشه ماجرا
.
اعوذ بالله من الکرب و بلا
.
دل حرم شکست ؛ به موج غم نشست
به روی قافله کی بود که راهو بست
.
بغض علی تو دل هاشون ، روی لب ها ذکر تکبیره
مهمون نوازی کوفه با تیغ و سنگ و شمشیره
.
امان از این قوم از این قوم بی وفا
می ترسم از این نگاه های بی حیا
.
اعوذ بالله من الکرب و بلا
.
همیشه از قدیم با هم قدم زدیم
تو خاک کربلا با هم حرم زدیم
.
بوی جدایی پیچید و روزای ما همه شب شد
از وقتی اومدیم اینجا دلشوره سهم زینب شد
.
یه روز همینجا تو میشی ازم جدا
یه روزی میره سرت روی نیزه ها
.
اعوذ بالله من الکرب و بلا
.
.
.

آثار دیگر

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *