كس نفهميد كه عمرش به چه منوال گذشت
آنكه روز و شب او كنج سيه چال گذشت
.
چارده سال بلا ، زجر ، شكنجه ، دشنام
چارده سال كه اندازه ی صد سال گذشت
.
غنچه ی بوسه يقيناً به لبش مي خشكد
عمر بابايی اگر دور ز اطفال گذشت
.
شب ظلمانی و زندان پی زندان ، يعني
فرصت ديدن آن كوكب اقبال گذشت
.
غير يك پرده كه افتاده زمين هيچ نديد
هر كس از پهلوی اين كعبه ی آمال گذشت
.
زهر كشتش ته مطموره ی تاريك و نمور
وای من ! شعر چرا از لب گودال گذشت ؟
.
كربلا ! زلزلتِ ألارض ! چه آمد به سرش ؟
حرف هايی ست كه در سوره ی زلزال گذشت
.
تيرها ، يك كفن از پَر به تنش پوشاندند
خنجر از حنجره اش ، آه به جنجال گذشت
.
چون سرش رفت سر نيزه ی ” دنياخواهان ”
كار از غارت گهواره و خلخال گذشت
.
.
.
نظرات