كوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست
كوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست
هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست
.
كارم این است كه تا صبح فقط در بزنم
غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست
.
لب من تشنه ی آب و جگرم تشنه ی توست
بین كوفه به خدا مثل من عطشانی نیست
.
زره ام رفت ولی پیرهنم دست نخورد
روزی مسلم آواره ات عریانی نیست
.
ز من در آسمانت اختری هست
مرا در کاروانت دختری هست
.
دخترم را بغلش کن به کنیزی نبرند
.
.
.
نظرات