اشعار آیینی خیمه...

^ كوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 18 مرداد 1398

^ كوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

متن شعر

كوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

***

كوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست

.

به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید

آن چه مانده ست مرا غیر پشیمانی نیست

.

كارم این است كه تا صبح فقط در بزنم

غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست

.

جگرم تشنه ی آب و لب من تشنه ی توست

بین كوفه به خدا مثل من عطشانی نیست

.

من از این وجه شباهت به خودم می بالم

قابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیست

.

من روی بام چرا؟  تو لبِ گودال چرا ؟

دل من راضی از این شیوه ی قربانی نیست

.

موی من را دم دروازه به میخی بستند

همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست

.

زره ام رفت ولی پیرهنم دست نخورد

روزی مسلمت انگار كه عریانی نیست

.

كاش می شد لب گودال نبیند زینب

بر بدن پیرُهن یوسف كنعانی نیست

.

سوخت عمامه ام امروز ولی دور و برم

دختر سوخته ی شام غریبانی نیست

.

هرچه شد باز زن و بچه كنارم نَبُوَد

كه عبور از وسط شهر به آسانی نیست

.

دست سنگین ، دل بی رحم ، صفات این هاست

كارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست

.

دخترم را بغلش كن به كنیزی نرود

چه بگویم كه در این شهر مسلمانی نیست

.

.

.

علی اكبر لطیفیان

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *